فال حافظ
قالب های نازترین
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
گروه هنری سراب
و آدرس
sarabgroup.art.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
اصول و مباني کارگردانی
تاریخچه کارگردانی
نظرات شما عزیزان:
دوران یونان باستان یعنی دوران سوفوکل، اشیل و … عصر حاکمیت نویسنده بر نمایش بود. بازیگران از ماسک استفاده میکردند و ماسکها نیز در تراژدیها و کمدیها ثابت بود. لذا میمیک وجود نداشت. همچنین به خاطر استفاده از کفشهای چوبی خاص در صحنه خیلی نمیتوانستند جابجایی داشته باشند زیرا حرکت کردن با کفشها مشکل بود. اصولاً در این دوره سنت بر نمایش حاکم بود. در متون از اسطورههای ثابتی استفاده میکردند. زمان تمرین برای هر نمایش سه روز بود. در این دوره شخصی تحت عنوان کارگردان وجود نداشت و بانی نمایش خود نویسنده بود.
در روم نیز، وضعیت مشابه یونان بود. فقط شکل صحنه نعل اسبی شده و سن شکل نیم دایره به خود گرفته بود. تنها دکوری که در این نمایشها استفاده میشد «پریاکتوا» نام داشت که دکور گردان بود و ابداع آن را نیز به اشیل نسبت میدهند. این دکورها به تناسب هر فضا حول محوری میچرخید. در روم به تدریج نمایشها از مسائل اخلاقی تهی شدند و تا آنجا پیش رفتند که مسیحیت نمایش را تعطیل کرد.
البته این هنر معترض هیچگاه از بین نرفت و تنها از شکلی به شکل دیگر درآمد. در این عصر گروهها بیرون از سالنها به فعالیت پرداختند و به شکل گروههای دوره گرد درآمدند. از طرفی به دلیل سانسور شدید نظام کلیسایی و از سویی ارتباط با آدمها و فرهنگهای مختلف، نمایشهای میم باب شد که به همان شکل سیار ادامه یافت. در این زمان کلیسا به تدریج تحت تأثیر عواملی، تأثیرش کاهش یافت کشیشها برای جلب دوباره مردم به بیرون از کلیسا رفتند تا مردم را به داخل دعوت کنند ولی باز هم بعد از مدتی اینکار نیز موثر واقع نشد. بانیان کلیسا به فکر راهی جدید افتادند. آنها نقاشان معتبر عصر خود را دعوت کردند تا صحنههایی در کلیسا نقاشی کنند آنان تمام دیوارها و حتی سقف کلیسا را نقاشی کردند. که اینکار جاذبۀ فراوانی ایجاد کرد ولی برای مدتی کوتاه. به ناچار کشیشها به کنار پردهها رفتند تا آنها را برای مردم تشریح کنند. بعد از مدت زمانی کشیش دیگری نیز اضافه شد و بصورت دو نفره به تشریح پردهها پرداختند. به مرور بین آندو کلام درگرفت و مکالمه شکل گرفت ودر نتیجه دیالوگ پدید آمد که با استقبال فراوانی از طرف مردم روبرو شد. بعد از مدتی موضوعات و مضامین اجتماعی و اخلاقی جای موضوعات پردهها را گرفت و کم کم این نمایشها به بیرون از صحن کلیسا رفتند ولی با این تفاوت که به جای پردهها دکورهایی باب شد، که پشت سرهم قرار میگرفتند و بازیگران در مقابل آنها مدام جایشان را عوض میکردند. تداوم این جریان و جریانات نمایشهای دوره گردی منجر به تلفیق نمایشهای مذهبی و دوره گردی شد. در این زمان پردهها را بر روی گاریهایی قرار دادند نمایشهای صنفی را پدید آوردند. که در این نمایشها تماشاگران ثابت بودند و گاریها حرکت میکردند. اما بتدریج این نمایشها شکل غیر مذهبی به خود گرفت. در این دوره نیز سنت حاکم بود. دکورها ثابت بودند و فقط یک بانی وجود داشت که او را اوستای نمایش میخواندند مانند معینالبکاء در تعزیه. دوران قرون وسطی، عصر حاکمیت بازیگر بود. بعد از قرون وسطی، عصر نئوکلاسیک فرا رسید. قواعد سه گانه ( وحدت زمان، مکان و موضوع ) در این عصر حاکم شد. دوباره نویسندگان به قدرت رسیدند و نهایتاً به تئاتر دوران شکسپیر ختم شد. در این دوره هنوز تمرینها سه روز بود. و بازیگران به تناسب خود نقشی مشخص را ایفا میکردند و حرکات و بازیگری بسیار اغراق آمیز بود. که این شیوۀ اغراق آمیز تا قرن ۱۸ ادامه پیدا کرد. از عصر شکسپیر بتدریج دوباره بازیگر حاکمیت پیدا کرد و گروههای بازیگری توسط مدیران بازیگران تشکیل شد. حفظ کردن متن باب نبود و سوفلور موجودیت مستقل داشت. به خاطر سوفلوری و شنیدن دیالوگها، میزانسن نمیتوانست نقشی داشته باشد. دیگر اینکه در این دوره از نور طبیعی استفاده میشد که بعدها شمع و مشعلهای نفتی و گازی نیز وارد صحنه گردید. به دلیل این شکل نور پردازی قاعده میزانسن کمانی وجود داشت یعنی شخصیت محوری در هر موضعی میایستاد بقیۀ اشخاص به طور نیم دایره اطراف او قرار میگرفتند. به طوری که هم در نور قرار گیرند و دیده شوند. در ضمن بازیگران هر یک دارای تخصصی بودند و نیاز به راهنمایی و هدایت نداشتند. این شکل از اجراها بسیار تصنعی بودند و هیچگونه باور پذیری در آنها دیده نمیشد و لذا برای مردم بسیار خسته کننده شده بود.
در همین دوران یکی از مدیران گروه بازیگران به نام دوک ساکس ماینینگن به همراه خانمش الن فرانس، که بازیگری بسیار خوش ذوق بود کمپانی بازیگری به وجود آورد. او به مدت طولانی به کمک همسرش و کمدین معروف لودویک کرونگ نمایشهایی به صحنه بردند.
این دوره مصادف با صدور نظریه ناتورالیسم امیل زولا بود. ماینینگن تحت تأثیر این نطریه قواعد نمایش قبل از خود را به هم ریخت. برهمین اساس او را پدر کارگردانی دنیا میگویند. ماینینگن در سال ۱۸۷۰ در جهت شکل گیری فرضیاتش دکورهای سه بعدی را جایگزین دکورهای دوبعدی کرد. کف و سقف را به تناسب با هر نمایش تغییر میداد. به مطالعۀ تاریخی و جغرافیایی پرداخت و در طراحی لباس و صحنه نمایشها به بعد تاریخی و جغرافیایی آنها توجه بسیار کرد. از بازیگران متناسب با هر نقش استفاده میکرد و هر بازیگر باید نقشهای متفاوت را درهر کار ایفا میکرد. او قاعدۀ سه روز تمرین را به یک هفته افزایش داد. و باز تا زمانی که اجرا به حد قابل قبول خودش نمیرسید به گروه اجازۀ اجرا نمیداد. قاعدۀ میزانسن را تغییر داد. حتی بازیگران جاهایی از نمایش پشت به تماشاگر دیالوگ میگفتند. استانیسلاوسکی نیز تحت تأثیر او قرار گرفت و ایدۀ سیستم را از او گرفت. این دوره، دورۀ حاکمیت کارگردان است.
« در این دوران کارگردانان ناتورالیزم مقابل او رشد یافتند که نمونۀ ویژۀ ایشان اتوبرام( O- Brahm ) بود که البته خلاقیت کارگردانی نداشتند بلکه به عنوان کارگردانان منتقد باقی ماندند. آنچه ماینینگن با شور و هیجان تاریخی ایجاد کرده بود. آنان علیهاش به مبارزه برخاستند و به کنار نهادند. بر اساس قاعده و قانون قدیمی تزو آنتی تز – اکسپرسیونیزم به دنبال ناتورالیسم سررسید سبکی که بیان هنر ناب بود و به هر حال طبیعت را در قالب عناصر خویش به عنوان ابزار این بیان به کار بست. اما میان ناتورالیسم و اکسپرسیونیزم دورانی از جستجوی مردد قرار داشت و در همین دوران بود که یکی از بزرگترین کارگردانان به نام ماکس راینهارت ظهور کرد. بدنبال او لئوپولدیسنر کارگردانان دیگری آمدند که البته این دوران با نام برشت بهتر و کاملتر شناخته میشود »
و تا به امروز سلطۀ کارگردانی بر تئاتر را شاهد بودهایم و همچنین ظهور کارگردانان قدرتمند و خلاقی را که در عرصۀ تئاتر به فعالیت پرداختند و با خلاقیت و تفکر خود روزبروز جایگاه کارگردان را محکمتر و استوارتر نمودهاند.
كارگردان و كارگرداني
كارگردان در حقيقت پل ارتباطي ميان نويسنده و تماشاگر است. او نمايش را با بازيگر، طراحان، و از آنجا با تماشاگر مرتبط ميسازد. كارگردان مسئول اصلي فرآيند توليد كار تئاتری و هماهنگ كننده عناصرتئاتر، و فکر اصلي از آن او است. كارگردان به تعبييري همچون يك باغبان است. او يك راهنماست و نه يك عروسك گردان.
كارگردان تركيب كننده است و از مجموع عناصر نمايشي تابلويي، جاندار ميسازد. او كارش پويا كردن ايستاها و ماندگار كردن تجربيات گريزان است.
و امروزه « كارگردان اين عصر علمي به معناي ديگري دانش پژوه ميباشد. او هر اثر را با نيروي علمي انديشه در راستاي سبك و شيوه خویش ميآزمايد و برهمين اساس نيز اقدام ميكند. وي به همين جهت اهميت يافته است. زيرا كارگردان دورههاي پيشين ميتوانست مثل هر هنرمندي اصولي را رعايت كند ولي امروز ديگر چنين نيست. و او ميبايست به خود و دانش و استعدادهايش تكيه كند. او البته ميتواند از عناصر دورههاي گذشته نيز بهره گيرد و از عناصرماينینگري، ديدگاههاي ناتوراليستي، قدرت بياني اكسپر سيونيستي، اما همة اينها را با مهارتهاي خاص تركيب ساخته يا دگرگون نموده و به صحنه آورد.
امروزه ديگر كارگردانان كمتر وفادار به يك سبك ميمانند و سعيشان بر اين است كه از تركيب سبكهاي مختلف و آميزش آنها به یک شكل منطقي و درست اجرايي دست يابند. يعني از سبكهاي مختلف هنري عناصر و المانهايي را وام ميگيرند . آنها را با هم تركيب ميكنند البته با استفاده از دانش و قدرت و خلاقيت خود و به اجراهايي قابل قبول و درخشان دست مييابند افرادي مانند پيتربروك، آريان منوشكين و … از اين دست كارگردانان هستند. البته كارگردانهاي بسيار بسيار آماتور و بيتجربه و بيسواد نيز به اين شيوه كارگرداني ميكنند. كارشان مخلوطي است از شيوهها و سبكهاي متفاوت اما بصورت نا آگاهانه و نادرست.
“كارگردان تحليل و تعبيري كلي و عمومي از متن به عمل ميآورد، سپس نمايشنامه را به لحظهها و برهههاي نمايشي تقطيع كرده و آنها را يكايك به طرف آن تحليل و تعبير كلي و عمومي تنظيم و تنسيق مينمايد. كارگردان به تحليلهاي كلي و مقطعي خود واقعيتي بيروني و عيني اعطاء ميكند. به نوعي او حد فاصل ميان نمايشنامه نويس و تماشاگر بوده و معبر و مفسر و مدافع و مكمل نمايشنامه نويس به شمار ميرود.”
و اما كارگرداني:
پيير امه توشارpierr-Aime touchard ميگويد كارگرداني يعني سامان دهندگي به تمام عناصري كه به كمك اجراي اثر نوشتهشده ميآيد. و آندره ونستنAndre veinstein ميگويد به طور كلي كارگرداني عبارتست از درك نمايش بر مبناي اثر نوشتهشده و سازماندهي آن پس از انتخاب هنرپيشگان و هدايت آنها در آموختن نقشهايشان، انتخاب و دستور دوخت لباسها، يا واداشتن به ساخت موسيقي براي صحنه.
البته تبديل متن انتخاب شده به نمايش مستلزم روند پيچيدهاي است كه ژاك كوپو آن را به گذاري « از يك زندگي روحاني و پنهان، زندگي نوشته شده در متن، به يك زندگي جسماني و پيدا به زندگي روي صحنه » تعبير كرده است. كه اين گذار به عهدة كارگردان است كه نقشي كاملاً شبيه به نقش رهبر اركستر دارد كه به اتفاق نوازندگان به نتهاي موسيقي جان ميبخشند، نتهايي كه بدون او، حروف مردهاي بيش نيستند.
كارگردان بايد مانند رهبر اركستر همه چيز را در نظر داشته باشد تا بتواند نتها را زنده كند و براي اينكار لازم است كه تجزيه و تحليل كند، حركات بازيگران را تنظيم كند و به درستترين و بهترين شكل آنها را روي صحنه بچيند. مشخص كند كه هر يك از آنها در چه زماني و به چه سمتي و مهمتر از همه اينكه با چه انگيزهاي حركت كند. از بازيگران مقابل فاصله گيرد و يا به آنها نزديك شود و باز چرا؟ كه در اينجا به نظام نشانههاي حفظ فاصله نياز است تا به تركيبي درست و منطقي بتواند دست يابد. تك تك صحنهها و لحظهها و تصويرها بايد توسط او نقطهگذاري و تاٌكيدگذاري شود تا بتواند فكر تماشاگر را نظم دهد و او را با خود همراه كند. در مورد ورود و خروجها نهايت دقت لازم است چرا كه نقاط مهم يك نمايش ميباشند و در تغيير فضا و ريتم نمايش بسيار موثر هستند. تمام اين عناصر و عوامل و بسياري فعاليتهاي ديگرست كه متن را تبديل به اثري زنده ميكند. تصميمگيري دربارةچگونگي اين اثر به عهدة كارگردان ميباشد. اوست كه بايد آهنگ بيان و ضرباهنگ گفتار را تنظيم كند و مشخص سازد كه در چه لحظاتي گفتگو بايد فشرده باشد، به سرعت بيان شود و يا بر عكس از سرعت آن كاسته شود. سكوتها بايد در جاي خود قرار گيرد و ضرباهنگ هر قطعه به دقت تعيين گردد و از همه مهمتر آنكه ريتم مناسبي براي كل اثر انتخاب شود. نمايشنامهاي كه در مسير حركت خود قرار نگيرد و راه را به خطا رود هيچگاه در اجرا موفق نخواهد شد.
در نهايت ميتوان گفت كه كارگرداني تبديل اثر نوشته شده به اجرا ميباشد. يعني تبديل ذهنيت است به عينيت. تبديل شكل نوشتاري است به شكل بصري. و در نهايت تبديل روانشناسي است به رفتار.
بسياري گمان ميكنند كه اگر متن را به بازيگران بدهند و آنها را روي صحنه بچيند و بازيگران متن را براي تماشاگران بخوانند اثر اجرا شده است در صورتي كه چنين نيست.
كارگرداني اجرايي كردن متن است.تبديل متن به حركت و رفتارمندي است. يعني متن بايد كاملاً به عناصر ديداري و شنيداري تبديل شود چرا كه تماشاگر در حين ديدن نمايش فقط ميتواند از اين دوحس استفاده كند. ابزار تماشاگر براي برقراري ارتباط بينايي و شنوايي است پس كارگردانان هيچگاه نبايد اين نكته را در كارگرداني اثري فراموش كنند چرا كه فراموش كردن اين نكته فراموش كردن مخاطب است.
انواع كارگردان
در مورد انواع كارگردان ميتوان به دو نوع تقسيم بندي اشاره كرد. يك تقسيم بندي دربرخورد كارگردان با متن شكل ميگيرد و ديگري در برخورد كارگردان باگروه اجرايي.
در چگونگي برخورد با متن ميتوان به سه گروه كارگردان اشاره كرد:
گروه اول كارگرداناني هستند كه سعي ميكنند متن را همانجور كه هست و نوشته شده موبه مو بفهمند و به اجرا درآورند. كه اينان كمتر از خلاقيت خود و بيشتر از تكنيك خود استفاده مي-كنند. و از اين گروه عدهاي نسبتاً موفق مي-شوند و عدهاي نيز مقلد.
گروه دوم معتقدند كه كارگردان و كارگرداني مكمل نويسنده و نمايشنامه است به نوعي كاركردان راكامل كنندة متن ميدانند و بر اين عقيدهاند كه همانقدر كه نويسنده در تغيير متن حق دارد كارگردان نيز داراي اين حق است چرا كه او نويسندة دوم متن به شمار ميرود. اين گروه به دو شيوه عمل ميكنند يا به ساختار و موجوديت متن وفادار ميمانند و از عناصر و ابزار خود استفاده ميكنند تا به اجرايي دلخواه دست يابند يا معتقدند متن هم داراي حسن و هم داراي نقص ميباشد كه بايد بر طرف شود. لذا اين گروه علاوه بر استفاده از ابزار كارگرداني، اجزاي متن را نيز تغيير ميدهند اما باز جوهره و موجوديت متن را حفظ ميكند.
گروه سوم معتقدند هرچه روي صحنه اتفاق ميافتد از آن كارگردان است. اين دسته بر اين عقيدهاند كه متن فقط مادة خامي است و استقلالي براي آن نميشناسند. اين گروه حتي به جوهر متن نيز وفادار نميمانند و گاهي ديده ميشود كه متني را ضد خودش اجرا ميكنند. ( بايد گفت اين گروه بهتر آنست كه خود بنويسد و به متون ديگران ضربه نزنند ).
تقسيم بندي ديگر در برخورد كارگردانان با گروه اجرايي شكل ميگيرد:
دسته اول كارگردانان ديكتاتور هستند. در نظر اينان همه چيز و همه كس ابزاري در دست كارگردان است. و تنها كارگردان است كه فكر ميكند و ايده ميدهد. اينان اجازة ابراز وجود به كسي را نميدهند و نميگذارند ديگران نيز از تخيل و خلاقيت خود به نفع كار بهره گيرند. و بسيار تكرو و افراطي عمل مينمايند.
گروه دوم معتقدند كه نهايتاً مسؤل اجرا، كارگردان است. اينان طرح و عملكرد خود را دارا ميباشند. يعني داراي تفكر خود ميباشند. اما نظرات ديگر عوامل اجرايي را نيز ميشنوند و در صورت مفيد بودن و هم راستا بودن با هدف نهايي كار، آنان را نيز به خدمت ميگيرند اما نظر نهايي با خود كارگردان است.
گروه سوم مستقل و آگاهند. اما موجوديت متن را به شكل گروهي به اجرا تبديل ميكنند. اينان بيشتر به شكل بداهه عمل ميكنند و از بداهه سازي به شكل نهايي اجرا ميرسند. اين طيف كارگردانان بيشتر هماهنگ كننده هستند و مجموعة ايدههاي ديگران را نظام ميبخشند. البته اين شيوة كارگرداني نياز به مدت زمان طولاني براي تمرين يك اثر دارد. چرا كه همه چيز در حال تمرين ساخته و پرداخته ميشود.
خصوصيات كارگردان
مشكل ميتوان گفت كه كارگردان بايد داراي چه خصوصياتي باشد چرا كه او بايد خصوصيات صدها نفر و حتي بيشتر را يكجا در خود داشته باشد. اما بازميتوان به خصوصياتي چون، راهنما، تغذيه كننده، مشوق، پرقدرت، رهبري كننده، جسور، متواضع، مهربان، حيلهگر، روانشناس، جامعه شناس، فهيم، نوگرا و… اشاره كرد. اما همة اينها باز بخشي از خصوصيات يك كارگردان است.
همچنين كارگردان بايد روحيهاي جسور و ماجراجو داشته باشد و مشتاق باشد در راههاي تازه طي طريق كند چرا كه در اين صورت است كه ميتواند همگام با زمانهاش پيش رود و حتي جلوتر از آن و هميشه حرفهايي تازه و نو براي جامعهاش درچنته داشته باشد.
« كارگردان بايد داراي كنجكاوي پايان ناپذير يك ذهن روشن، عشق به انسان، حساسيت نسبت به محيط زندگي با همة جنبههاي اجتماعي، انساني و سياسي آن و يك علاقه و انرژي زوال ناپذير داشته باشد. در تحليل نهايي بايد ويراستار انسانها و رفتارهاي آنها باشد ويراستاري كه تصحيح كننده و نشان دهندة تصوير زندگي مردم، شاديها و رنجهاي آنهاست. كنجكاوي پايان ناپذير يك ذهن روشن براي يافتن ايدههاي نو، جديد و مناسب با توجه به ضرورتهاي جامعهاي كه در آن زندگي ميكند نياز كارگردان است. بايد به انسانها بتواند عشق بورزد. تا بتواند با گروه اجرايي خود خصوصاً بازيگران رفتاري مناسب و شايسته داشته باشد. چرا كه بازيگران موجوداتي بسيار حساس و شكننده ميباشند. و ديگر اينكه گروه اجرايي و عوامل بردة كارگردان نيستند و كارگردان بايد به اين مسئله فكر كند كه اگر آنها نباشند كارگردان و اجرايي نيز در ميان نخواهد بود و لذا نبايد به خود حق هرگونه برخوردي را باگروه بدهد. چرا كه همگي انسان هستند و لايق احترام و توجه.
ديگر اينكه كارگردان بايد شكيبا باشد و نه مسامحه كار، مهربان و دلسوز باشد و نه ضعيف و احساساتي چرا كه بر اريكه قدرت نشسته است و بيشتر به تعقل و تفكر نياز دارد نه احساس، همچنين بايد تمايل به قدرت و اعتبار و مسئوليت در او باشد. و داراي انضباط شخصي و بي باكي و هوش بالا و قابليت استدلال و انعكاس حقايق باشد.
حال با توجه به موارد بالا به چهار خصوصيت عمدة كارگردان كه در رأس قرار ميگيرند در زير اشاره ميشود:
۱- مدير بودن: اول از همه اينكه كارگردان بايد استعداد يك بازاري را داشته باشد و بتواند هنر را با سود حاصل از اجراي آن مرتبط سازد. يعني بداند كه آيا نمايش مورد نظرش ميتواند تماشاگر را علاقمند كند و به تئاتر بكشاند؟
ديگر اينكه همة عوامل اجرايي توجهشان به كارگردان است و كارگردان بايد بتواند به بهترين وجه ممكن گروه را سازمان دهد و همه را در جاي مناسب خود قرار دهد و طوري رفتار كند كه همة عوامل تحت كنترل او باشند و شديداً از تبعيض دوري كند و بتواند گروه را تشويق كند و انرژي لازم را به آنها بدهد تا به اجرايي مناسب دست يابد.
۲- مدبر بودن: كارگردان بايد يك سياستمدار و سياستگزار باشد. و از تمام مسائل سياسي و اجتماعي به شكل ريشهاي و عميق آگاه باشد چرا كه اومتفكري است كه به جامعة خود خط مشي ميدهد. مشكلات را بيان ميكند و راهكار ميدهد.
۳- مربي بودن: كارگردان در جايگاه رهبريت قرار دارد. تربيت جامعه و هدايت آن به سمتوسويي درست و روشن به عهدة كارگردان است كه رسالتي بسيار سنگين است. كارگردان براي جامعه در موقعيتهاي مختلف و با توجه به شرايط روز،نسخههاي متفاوت ميپيچد.
۴- هنرمند بودن: اساسيترين نقش كارگردان هنرمند بودن آن است. آن خصوصيات بالا را به خيلي از افراد ميتوان نسبت داد. ولي هنرمند بودن بخش خاص آن است. هنرمند به اين معنا كه وجودش نگاهش و فهمش به جايي برسد كه بتواند كوچكترين زوايا را درك كند. روانشناس خوب،جامعه شناس و فرهنگ شناس خوب باشد.
بتواند مسائل را به طور قابل طبع تماشاگر به خورد آنان دهد. اصولاًكارگردان به خاطر خلاقيت هنرمندانهاش اعتبار دارد و نه به جهت آنكه صرفاً سازمان دهندة بازيگران و صحنه است.
با توجه به موارد بالا بايد گفت همچنين كارگردان بايد با علم روز تئاتر و سبكها و شيوههاي مختلف اجرايي و گذشته سههزار ساله تئاتر آشنا باشد. و بتواند به لحاظ علمي نيز گروه را تغذيه كند تا مورد اعتماد گروهش باشد و سخن آخر اينكه قدرت و اختيار كارگردان در گروه دقيقاً هماني است كه بازيگران احساس ميكنند. اگر كارگردان بيش از ظرفيت خود، قدرت و اختيار بخواهد احترامش را از دست ميدهد. قدرت او ناشي از روحية گروه و احترام او نتيجة هوشياري و شخصيت اوست.
و توصيه آخر براي كارگردانان اينست كه نگاهي دقيق ، موشكافانه و درست به زندگي داشته باشند چرا كه زندگي خود بهترين استاد و معلم تئاتر ميباشد و ديگر اينكه: صبر داشته باشند. صبر. صبر…..
گروه كارگرداني
دستيار كارگردان: نقش مشاور كارگردان را دارد. او كارگرداني است همطراز يا پائينتر يا بالاتر از كارگردان. و همچنين در انتخاب بازيگر همراه اوست. دستيار بايد توانايي اينكار را داشته باشد كه در صورت عدم حضور كارگردان تمام صحنههاي تمرين شده را به اضافة يك صحنه جديد تمرين كند.
مدير صحنه: كسي است كه در تمام طول مدت تمرينات پابه پاي كارگردان است. از شب اول اجرا، مدير صحنه به جاي كارگردان مينشيند و مسئوليت اجرا با اوست. وظايف او از ابتدا به قرار زير است: اطلاع از جاي بازيگران براي دسترسي به آنها، نظام برنامهريزي تمرين وكنترل وسائل كه وارد و خارج ميشوند، كنترل نور، موسيقي، تغيير دكوراسيون، ليست تمام صحنهها و بازيگران با لباس آكسوار، برنامهريزي براي بازيگران،گريمور….
منشي صحنه: نقش حافظة كارگردان را دارد. او موظف است تمام نكتهها، تحليلها و ميزانسها را يادداشت نموده تا در طول تمرين به بازيگران، آنها را يادآوري كند و بايد گفت يك منشي خوب، ذهن كارگردان را از بسياري دغدغهها و مشغلهها رها ميسازد. و به او آرامش ميبخشد و ميتواند كارگردان بدون نگراني به لحظات و ميزانسهاي جديد بيانديشد.
طراح: كه به همه چيزنظارت دارد. در مواقعي طراح يك شخص مستقل است و گاهي همان كارگردان است كه طراحي را نيزبر عهده ميگيرد. طراح ميتواند در تركيب متن دست ببرد، و همچنين در طراحي لباس، صحنه و گريم دخالت كند.
البته در ايران طراح جايگاه خود را نيافته و به آن توجهي نميشود.
مراحل كارگرداني
كارگرداني عمدتاً شامل دو مرحله است:
۱- تهيه و تدارك
۲- كار عملي با بازيگران
كه تهيه و تدارك خود شامل مراحل زير ميباشد:
الف- گزينش ايده:
در اين مرحله كارگردان با سئوالاتي روبروست كه بايد واضح و دقيق به آنها پاسخ گويد و اين پاسخها هدايتگر او تا انتها مي-باشند و همچنين اگر سئوالات درست پاسخ داده شود ميتواند تا حدي موفقيت اثر را در نزد تماشاگر تضمين كند. سئوالات به قرار زير است:
۱- چه ميخواهم بگويم؟
۲- چرا؟ انگيزة اين گفتن چيست؟ ۳
- چگونه؟ (به چه سبك وشيوهاي)
۴- براي چه كساني اجرا خواهد شد؟ ۵- كي؟ (در چه شرايط زماني) ۶- كجا؟ ۷- با چه امكاناتي؟
به طور معمول شخص كارگردان با توجه به شرايط سياسي- اجتماعي و فرهنگي جامعه و با انگيزههاي روحي، رواني و سياسي- اجتماعي و با توجه به قدرت كارگرداني خود و امكانات اجرايي و توان بازيگران و گروه نمايشنامه را براي اجرا انتخاب ميكند.
ب- تجزيه و تحليل متن
وظيفة اساسي كارگردان عبارتست از تفسير و شناخت درونماية نمايشنامه و آموزش و هدايت بازيگران. كه بخش اول مربوط به اين مرحله ميباشد.
اصل اساسي کار كارگردان اينست كه بفهمد چگونه يك نمايشنامه محتواي خودش را ارائه ميدهد؟ بايد ميان فرم يعني چگونگي ارائه مفهوم نمايش وخود نمايش يعني آنچه در ساختار اثر است وجه تمايز عيني قائل شد بنابراين پيش از هر كار بايد ساختار هنري اثر بررسي شود زيرا در آن روندي دراماتيك جريان دارد و حوادث آن بر كاراكترها تاٌثير ميگذارد. موقعيتها شايد كاملاً عيني و برون گرايانه باشد مانند داستانهاي پليسي يا سمبوليك و فلسفي مانند در انتظار گودو:
كارگردان در اين مرحله بايد شناخت درستي از نمايشنامه بيابد، بداند كه نمايشنامه داراي چه ژانري است؟ بر پاية كدام سبك و يا سبكها پيش ميرود؟ اگر از تركيب سبكهاي مختلف پديد آمده دقيقاًسبكها كدامند؟ و نهايتاً هدف كارگردان از اجرا چيست؟
كارگردان بايد آنقدر متن را بخواند و براي خود آناليز كند تا به حدي رسد كه از آن متن اشباع شود و همه چيز به شكل تصوير در ذهن او تشكیل شود و آنقدر بر اثر تسلط يابد كه متن را رها كند و به اصطلاح متن نوشته شده را زمين بگذارد و از اين جاست كه ميتواند تمرين را شروع كند. اينها همه جز با ادراك در مورد متن و تحليل نمايشنامه اتفاق نميافتد. و ادراك نيز عبارتست از ديدگاه كلي كارگردان دربارة متن آنهم بعد از اينكه آن را احساس كرده سپس جزء به جزء مورد بررسي قرار داده است.
“چهار نيروي محركه كارگردان را به هنگام كار بر روي نمايشنامه هدايت ميكند: ۱- “ديد” او نسبت به نمايشنامه كه ميتواند بر همة وجوه اجرا از بازيگري گرفته تا صحنه پردازي مسلط باشد.
۲-” شناخت جامع” نيروهاي پوياي نمايشنامه- فرازو فرود متن- لحظات بلند و آهسته آن و ضرباهنگهاي تند و كند ۳- مهارت در ايجاد” ارتباط” كه به بازيگران و طراحان كمك ميكند خلاقترين دقت و توجه خود را وقف نمايشنامه كنند ۴- “تمايل شديد”
به جلب توجه تماشاگران با تهييج ذهن، قلب و روح آنان
در مجموع ميتوان گفت در مرحلة تجزيه و تحليل كارگردان بايد به دو بخش بپردازد و آن دو بخش را به واضحترين شكل ممكن براي خود تصوير سازي كند. اين دو بخش عبارتند از: الف- چراها؟ ب- چگونگي
كه با تحليل نمايشنامه به لحاظ ساختاري و مضموني ميتوان به چراها رسيد و آنها را پاسخ داد. اما مهمتر از چراها براي كارگردان در چگونگی است که “چگونگي” با شناخت به دست ميآيد.
يعني كارگردان ابتدا بايد به تحليل برسد و بعد از تحليل به شناخت. و با شناخت كامل و درست است كه چگونگي اجراي يك اثر را ميتوان تشخيص دهد و اين” چگونگي” است كه راهگشاي او تا انتها ميباشد.
بسياري از كارگردانان به دليل ناآگاهي و يا ناتواني، فقط در سر تمرين به « چراها » ميپردازند كاري كه يك دراماتورژ، تحليلگر، جامعه شناس، يا فيلسوف هم در موضوع تخصصي خود ميتوانند بكنند لذا تمرين به بحثهايي تئوري كشيده ميشود. مباحثي كه هيچ كمكي به كار و گروه بازيگران نميكند. و در نهايت شما فقط خواندن يك نمايشنامه را بر روي صحنه ميبينيد. اما رسيدن به « چگونگي » نياز به هوش، خلاقيت، قدرت كارگرداني، و ديد دقيق و مناسب به زندگي دارد. به عنوان مثال همه ميدانند هملت دچار ترديد و تفكر زدگي است اما مهم اينست كه ما چگونه اين ترديدها و تفكر زدگي را بر روي صحنه در قالب عناصر ديداري و شنيداري دريافت كنيم.
ج- انتخاب عوامل
در اين مرحله كارگردان با توجه به نوع نمايش و اجرا و توان و امكانات خود دست به انتخاب عوامل ميزند و در حقيقت گروه را تشكيل ميدهد كه نياز به ظرافت و هوشمندي ميباشد تا بهترين و زبده ترين و باسوادترين عوامل انتخاب شود و اين خود نياز به شناخت دارد. يعني كارگردان هميشه بايد ليستي از عوامل مختلف را در ذهن داشته باشد و در شرايط مختلف بهترين گروه را انتخاب كند.
و اما مرحله بعدي كار عملي با بازيگران است كه خود شامل هفت بخش ميباشد.
الف- روخواني و مباحثه: كه به دور ميز خواني نيز معروف است. دراين بخش از كار نقشها با توجه به خود نقش و توان و جنس بازي بازيگران تقسيم ميشوند كه يكي از مهمترين اعمال كارگرداني است و انجام آن نياز به شناخت وسيعي ازامكانات فرد فرد هنرپيشگان دارد و همچنين نياز به قدرت فراوان كارگردان.
و دیگر اينكه نمايشنامه معمولاً توسط كارگردان براي گروه خوانده ميشود كه كارگردان از اين فرصت براي بيان درك خود از اثر و تشريح حال و هوايي كه بازيگران بايد در آن كار كنند استفاده ميكند. وبعد از آن نوبت رو